حلقه، پیچ، پیچیدگی سایر معانی: هم پیچش، همتابی، درهم پیچیدگی، چنبرش، پیچش [کامپیوتر] همتایی ؛ پیچش - نوعی محاسبه ی پردازش تصویر که توسط یک ماتریس شرح داده می شود، با این فرض که می خواهید جزئ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نوسان، ضربان، تپش، اهتزاز، ارتعاشات، جهندش سایر معانی: زنش [مهندسی گاز] نوسان، ارتعاشات [آب و خاک] ضربه-نوسان
موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن سایر معانی: (موج های کوچک که مثلا در اثر نسیم ملایم ایجاد می شوند) آب لرز، ریزموج، آب چین، آب چروک، خیزابچه، هرچیز شبیه موج کوچک، شکنج، صد ...
موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن سایر معانی: خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان ...
ارتفاع زمینوار از بیضوی مرجع|||موجوارگی undulation [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان