حساس، درک کننده، دستخوش احساسات سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اشتباه، اشفته بودن، کج، درهم و برهم کردن سایر معانی: (خودمانی)، اشتباه لپی، خطای فاحش، گاف، گاف کردن، اشتباه کردن، ناتو
ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت سایر معانی: مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، ...
مدارا، بردباری، ازادمنشی، ازادی، تحمل، ازادگی سایر معانی: رواداری، شکیبایی، گذشت، لوطی گری، رجوع شود به: tolerance
پیمان، موافقت، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، عهد نامه، پیمان نامه سایر معانی: مقاوله نامه، سامه، (میان کشورها) قرارداد، (مهجور) مذاکره، توافق، قول و قرار [حقوق] عهدنامه، معاهده، پیمان، میثاق ...
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه سایر معانی: پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرن ...