(از ریشه ی ترکی) بگم، (در پاکستان) بانوی محترم، اسم مفعول فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن سایر معانی: گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن
اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن سایر معانی: آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و ...
گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن سایر معانی: (رتبه یا مقام یا موقعیت ویژه ای دادن به) منصوب کردن، گماردن