غاصب، ستمگر، ظالم، جبار، حاکم ستمگر یا مستبد، سلطان ظالم سایر معانی: بیدادگر، زورگو، ستمکار، مستبد، خودکامه، خویشکام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قیم سایر معانی: برادر بزرگتر، برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای
ستمگر، حاکم مطلق، سلطان مستبد، ظالم سایر معانی: خودکامه، جبار، مردم آزار، خودسر، بیدادگر، (در اصل) ارباب (عنوان برخی از طبقات حکمفرما در یونان قرون وسطی)، خان، قدر قدرت
منجنیق سنگ انداز، سخت گیردرانضباط خشک، ادم با انضباط وسخت گیر سایر معانی: نظامی با انضباط و سختگیر، سخت گیری وانضباط خشک
(شخص یا کشور و غیره که تهدید می کند ولی نیرو و اراده ندارد) ببر کاغذی، پهلوان پنبه
پاسدار و سرپرست بردگان، به کار گمار بردگان، برده تاز، نظارت کننده بر کار برده ها، کارفرمای سخت گیر