ورم کرده، باد کرده، پر اب و تاب، ورقلنبیده، اماس کرده، اماسیده سایر معانی: tumid بادکرده، متورم، مطنطن [نساجی] متورم - باد کرده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باد کرده، اماس کرده، بالاامده، باد کننده، اماس کننده، طغیان کننده
پر باد، متورم سایر معانی: آماسیده، آماس کرده، پف کرده، باد شده (یا کرده)، آماهیده، (قیمت و پول و ارقام) دچار تورم، تورمی، بیشبودی، دچار بیشبود، باد کرده، باد در استین انداخته، مغرور، بالابرد ...
ورم کرده، مغرور، متورم، اماس کرده سایر معانی: اسم مفعول: swell، اسم مفعول فعل swell
باد کرده، متورم، اماس دار، متسع سایر معانی: آماسیده، ورم کرده، پر طمطراق