معنی

ورم کرده، مغرور، متورم، اماس کرده
سایر معانی: اسم مفعول: swell، اسم مفعول فعل swell

دیکشنری

متورم
صفت
swollen, inflated, inflamed, turgid, gouty, tumidمتورم
swollen, tumescent, blubbery, angry, blown, distentورم کرده
proud, arrogant, haughty, swanky, snobbish, swollenمغرور
swollen, tumescent, tumidاماس کرده

ترجمه آنلاین

متورم

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.