راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت سایر معانی: واقعا، به راستی، حقیقتا، (معمولا به صورت ندای حاکی از شگفتی یا تایید و غیره) راستی !، عجب !، (در پایان نامه ه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارادتمند شما، مخلص شما
ارادتمند شما سایر معانی: (در پایان نامه) ارادتمند شما، مخلص شما
انشاءالله، چنین باد، سوگند ملایمی سایر معانی: (معمولا در پایان نیایش) آمین، انشاالله، رجوع شود به: amon، امین، خداکند
بالفعل سایر معانی: (حقوق) بالفعل (در مقایسه با: قانونا de jure)، دو فاکتو، دو فاکتو negotiating with them is tantamount to a de facto recognition of their government مذاکره با آنها به مثابه ...
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی سایر معانی: به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی [ریاضیات] واضح است
عینا سایر معانی: به طور تحت الفظی، واژه به واژه، حرف به حرف، موبه مو، بی کم و زیاد، واقعا، به راستی، (عامیانه) تقریبا، چنانچه گویی، لفظ به لفظ واژه به واژه، کلمه به کلمه، بطور تحت اللفظی ...
خودم، من خودم، شخص خودم سایر معانی: (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من ...
محتاج، واجب، لازم، بایسته سایر معانی: نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست
مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال سایر معانی: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضا ...
حقا، باداشتن حق، از روی حقانیت
خالصانه، باشرافت سایر معانی: ارادتمند شما، مخلصشما