ابتذال، چیزی که پر واضح است سایر معانی: اظهار واضح و مبرهن، بدیهی، بی نیاز به گفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اندرز، پند، اصل، اصل موضوعه، بدیهیات، قاعده کلی، حقیقت اشکار، قضیه حقیقی، حقیقت متعارفه، اصل عمومی سایر معانی: (منطق - ریاضی) بنداشت، اکسیوم، ورجاوند، بنشت، حکم، اصل متعارف، آنچه که همه صحت ...
مهربانی، نرمی
مهربانی، محبت، خوبی سایر معانی: مهربانی
مدارا، ملایمت، نرمی، شفقت، رحم، رقت قلب سایر معانی: پر مدارایی، ارفاق، سخت نگیری، آسان گیری، گذشت، عمل مدارا آمیز، کار گذشت آمیز
سخاوت، دهش، ازادگی، بخشایندگی سایر معانی: گشاده دستی، سخاوتمندی، رادی
ابتذال، پیش پا افتادگی، بی مزگی، بیاتی سایر معانی: (سخن و نوشتار) ابتذال، تکرار مکررات
ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور سایر معانی: گفتن، ادا کردن، ذکر
امتحان، ازمون، اسم رمز، بیان رایج، اصطلاح پیش پا افتاده و مرسوم سایر معانی: (انجیل) شبولت، نام شب، اسم عبور، محک
مدارا، بردباری، ازادمنشی، ازادی، تحمل، ازادگی سایر معانی: رواداری، شکیبایی، گذشت، لوطی گری، رجوع شود به: tolerance
صحت، صداقت، راستی، راستگویی سایر معانی: درستی، (حرف) راست، نادروغ [حقوق] صحت، راستگویی، دقت
1. دیدگاهی در اخلاق هنجاری مبنی بر اینکه افراد باید، دستکم برخی مواقع، بدون در نظر گرفتن منافع شخصی یا علیرغم منافع شخصی به سود دیگران عمل کنند 2. عمل بر اساس نفع دیگران یا دغدغه ...
واژههای مصوب فرهنگستان