سپاهی، اسب سواری، نظامی سایر معانی: (سواره نظام) سرباز، سرباز زرهی، نفر زرهی، (سواره نظام) اسب، پلیس سوار (بر اسب)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتی سرباز بر سایر معانی: کشتی نفربر، (کشتی) سربازبر
[برق و الکترونیک] مدوله ساز الکترو نوری نوعی مدوله ساز نوری که در آن از سلول ( کر ) یک بلور الکترونوری، یا سایر قطعات الکترونوری کنترل شونده با سیگنال برای مدوله سازی دامنه، فاز، بسامد، یا ج ...
[برق و الکترونیک] شاتر الکترونوری، نوربند الکترونوری دریچه ای که به کمک سلور کر باریکه ی نور را مدوله میکند .
(با فعل مفرد - فن تولید و سنجش و مهار نور توسط ابزار الکترونیکی) برق نورشناسی [برق و الکترونیک] الکترواپتیک، نور الکتریک شاخه ای از نور شناسی که در مورد اثر میدان الکتریکی بر پرتوهای نور گذر ...
مربوط به چتربازی
نیروهای مسلح سایر معانی: نیروهای مسلح (زمینی و هوایی و دریایی)، نیروهای جنگ آماد، مجموع نیروهای زمینی و هوایی و دریایی
ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته سایر معانی: نیروهای نظامی (به ویژه زمینی)، نیروی زمینی، قشون، سپه، (یگان نظامی متشکل از دو یا چند لشکر و نفرات کمکی) سپاه، (اغلب a بزرگ) تشکیلات گسترد ...
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...
دسته، تیپ، تشکیلات، فئه سایر معانی: (ارتش) تیپ، تعداد زیادی سرباز، جمعیت، گروه
گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، همراه کسی رفتن سایر معانی: همدمی، مجالست، همنشینی، مصاحبت، انس، الفت، گروه (که به منظور خاصی تشکیل شده باشد)، شرکا، مهمان، مهمانان، هم ...
سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت سایر معانی: (ارتش) فوج، رسته، (گروهی که به کار ویژه ای گمارده شده است) سپاه، (امریکا - بخشی از نیروی زمینی که معمولا از دو لشگر و گروه های کمکی و لجستیکی تشکیل م ...