استعمار، مهاجرت، کوچ سایر معانی: استعمار، مهاجرت، کوچ [زمین شناسی] کلنی شدن یک رخداد طبیعی که در آن یک گونه به محلی وارد می شود که قبلاً توسط او اشغال نشده است و در آنجا مستقر می شود. [خاک ش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوچ سایر معانی: مهاجرت، درون کوچ، شمار کوچندگان، تعداد مهاجران [نساجی] مهاجرت