colonization
معنی
استعمار، مهاجرت، کوچ
سایر معانی: استعمار، مهاجرت، کوچ
[زمین شناسی] کلنی شدن یک رخداد طبیعی که در آن یک گونه به محلی وارد می شود که قبلاً توسط او اشغال نشده است و در آنجا مستقر می شود.
[خاک شناسی] کلنی شدن
سایر معانی: استعمار، مهاجرت، کوچ
[زمین شناسی] کلنی شدن یک رخداد طبیعی که در آن یک گونه به محلی وارد می شود که قبلاً توسط او اشغال نشده است و در آنجا مستقر می شود.
[خاک شناسی] کلنی شدن
دیکشنری
استعمار
اسم
colonialism, colonizationاستعمار
emigration, exodus, colonization, expatriation, flight, out-migrationمهاجرت
migration, immigration, departure, emigration, colonization, decampmentکوچ
ترجمه آنلاین
استعمار
مترادف
clearing ، establishment ، expanding ، expansion ، founding ، immigration ، migration ، opening up ، peopling ، pioneering ، populating ، settlement ، settling ، squatting ، transplanting