ثروت، گنج، گنجینه، دفینه، جواهر، گرامی داشتن، گنجینه اندوختن سایر معانی: اندوختن، گرد آوردن، عزیز شمردن، ارزش زیاد قائل شدن (برای)، گوهر خانه، خزانه، (شخص یا چیز) پر بها، نقشینه، نفیس ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خزانه، گنجدان، گوهر خانه، (مجازی) گنجینه
خزانه داری
مجموعه، خزانه داری، خزانه، گنجینه، گنج سایر معانی: گنجکده، گنج خانه، گوهرکده، (معمولا t بزرگ) وابسته به خزانه داری، جنگ، گرد آورد، (مجازی) گنجینه، گلچین، صندوق دولت، (t بزرگ - با: the) وزارت ...
(امریکا) سند بهادار دولتی و دراز مدت، سند خزانه ی دراز مدت (معمولا از ده سال به بالا)
(امریکا - سابقا) سند خزانه ی یک ساله
[حسابداری] دایره خزانه
[حسابداری] روش سهام خزانه
[نساجی] عمل کردن - آغشته کردن
تجلیل کردن، مورد احترام قرار دادن، گرامی داشتن
رام، نرم، تعلیم بردار، قابل درمان، قابل بحث سایر معانی: قابل بحک
[پلیمر] عمل آوری شده