بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن سایر معانی: تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] بازرسی با سختگیری بیشتر، بازرسی سختگیرانه
تنگ کننده، سفت کننده، کیپ کننده سایر معانی: سفت کننده، تنگ کننده، کیپ کننده [نساجی] غلتک زیر دو غلتک لیکر در کارد پشم
[عمران و معماری] بیش از حد سفت شده
نفس خویش را درتنگنا قرار دهنده، برنفس خویش فشاروارد اورنده، خود بخود تنگ شونده
جمع کردن، منقبض کردن، تنگ کردن سایر معانی: هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، همفشردن، ترنجیدن، محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن، منقب کردن ...
گرد امدن، جمع شدن، چروک شدن سایر معانی: (نادر) موجب هم کشیدگی یا تنگ شدن یا انقباض شدن، قبض کردن
دندانه، چنگک، میخ، پا، درجه، میخ چوبی، میخکوب کردن محکم کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن سایر معانی: کور میخ، گر میخ، گل میخ، میله ی چوبی، چوب میخ، با گیره (در جای خود) مستقر کردن، گیره ...
پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن، گاییدن، خست کردن، پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن سایر معانی: عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط ک ...
کم، نحیف، غیر کافی، کم دادن، مضایقه کردن سایر معانی: بخیل بودن، خسیس بازی درآوردن، خست کردن، فروگذار کردن، کم خرج کردن، (عامیانه)، رجوع شود به: scanty، با بی دقتی انجام دادن، بدانجام دادن، خ ...
رجوع شود به: systematize، دارای همست کردن، طبقه بندی کردن
کشیده (یا سفت یا تنگ) کردن یا شدن، سفت شدن، تنگ ومحکم کردن یا شدن