ترور، قتل، ادمکشی سایر معانی: (از ریشه ی هندی) جنایت، تبهکاری، چاقوکشی، thuggery قتل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مثل ادمکش
بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبه کاران سایر معانی: عضو دسته ی تبهکاران، گانگستری، اراذل
گردن کلفت، اوباش، لوطی محله سایر معانی: تبهکار، چاقوکش، (جمع) اراذل و اوباش
ولگرد، جوان اوباش صفت سایر معانی: (خودمانی) تبهکار (به ویژه جوان)، شرور، لات [فوتبال] به گیرانداختن- قلاب کردن
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار، جنایت امیز سایر معانی: آدم بدکار، آدم تبهکار، بدکردار [حقوق] تبهکار، بزهکار، جنایتکار، مجرم، محکوم
(خودمانی) عضو دار و دسته ی بزهکاران، گانگستر، غضو دسته جنایتکاران، کانگستر