تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن سایر معانی: تقاص گرفتن، به سزا رساندن، کین خواهی کردن، توزیدن، کین خواستن، انتقام گرفتن، کینه جویی کردن از، انتقام کشیدن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق سایر معانی: آگاه، مواظب
موقعیت سایر معانی: شرایط، وضعیت، (امریکا) ورزش یا بازی با توپ (به ویژه بیس بال)، گوبازی، مسابقه، هماورد
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار سایر معانی: توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، ک ...
لایق، شایسته، دارای سر رشته سایر معانی: کارامد، ماهر، کاردان، متبحر، با کفایت، زرنگ، چابک، کافی، بسنده، (حقوق) دارای اهلیت یا صلاحیت قانونی، (با: to) مجاز، روا، متعلق، ذی صلاحیت [زمین شناسی] ...
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
مطلع، مسبوق سایر معانی: بااطلاع، آگاه، در جریان، باخبر، آگاهانه، مطلعانه، اگاه باخبر [ریاضیات] با خبر، آگاه، مطلع