بی مزگی، بی سلیقگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبره، چشنده، مزهسنج سایر معانی: مسئول چشیدن خوراک یا نوشیدنی، چاشنی خور، مزه گر، - چش، کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره
خوش مزه
تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بیرغبتی، بد آمدن، لکه دار کردن سایر معانی: (با: for ) بی میلی، اکراه، نفرت، روی گردانی از، آریغ، (قدیمی) دوست نداشتن، بیزار بودن از، نفرت داشتن از، بدامدن ...
ازروی بی رغبتی، باتنفر، بطورناگوار
سلیقه زیاد، مشکل پسندی
پیش چشی، ازمایش قبلی، پیش بینی کردن سایر معانی: (مزه ی اولیه ی هرچیز) پیش چش، پیش مزه، نمونه، پیش درآمد، مقدمه، مشتی از خروار
[زمین شناسی] پس سینه. قطعه کیتینی سطح شکمی مفصل سوم سینه.
چشنده ی چای (برای طبقه بندی آن)
جمال پرست، طرفدار صنایع زیبا سایر معانی: عاشق هنر و زیبایی، زیباشناس، esthete : طرفدار صنایع زیبا
پیش بینی کردن، جلوانداختن، پیشدستی کردن، سبقت جستن، انتظار داشتن، پیش گرفتن بر، سبقت جستن بر سایر معانی: پیشگیری کردن، تقدم داشتن بر، جلو بودن، (قبل از موعد) مورد استفاده قرار دادن، پیش خور ...
پیش بینی، انتظار، پیشدستی، وقوع قبل از موعد مقرر سایر معانی: پیش نگری، چشم به راهی، پیشگیری، آینده نگری، غیب بینی، پیش دانی، (حقوق - اقتصاد) پرداخت یا برداشت پیش از موعد، وقوع پیش از زمان مق ...