وافر بودن، فراوان بودن، به حدوفور یافت شدن، زیاده بودن، زیاد فراوان بودن، وافر بودن، بوفور یافت شدن، بیش از حد بودن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر سایر معانی: چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع ...
جوانه زدن، رستن، (به سرعت) تولید مثل کردن، پر زاد و ولد بودن، هجوم آوردن