آبدار [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذاییای که در بافت آن آب فراوانی وجود دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
ابدار، باطراوت، بارانی، شاداب، پر اب، شیرهدار سایر معانی: (میوه و سبزی و غیره) آبدار، (عامیانه) جالب، گیرا، پرآب و تاب، (عامیانه) پرنان و آب، پرسود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرین، لذیذ، خوش مزه، شهوت انگیز سایر معانی: لذیذ (به ویژه به خاطر شیرین بودن)، خوش طعم، چرب و نرم، شاداب، خواستنی، دلنواز، روح بخش، دلپذیر
میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن سایر معانی: سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسید ...
دلپذیر، مطبوع، زیبا، شیک سایر معانی: (عامیانه) لذیذ، گوارا، بسیار خوشمزه
جالب، زیبا، لذیذ، خوش مزه، جالب توجه سایر معانی: (عامیانه) خوشمزه، مطبوع
میوهای که حداقل بخشی از میانبَر آن آبدار است [زیستشناسی - علوم گیاهی]