مادیت، جنسیت، ماده، جنبه مادی، ضرورت، چیزهای مادی [حسابداری] بااهمیت بودن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهم، قابل انتشار، جالب و بموقع سایر معانی: قابل ذکر در اخبار، گزارش کردنی، جالب، قابل توجه عامه برای درج در روزنامه
قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان سایر معانی: بخش اصلی، قسمت اساسی هر چیز، جان کلام، لب مطلب، اس، اساس، چکیده، (ساقه ی برخی گیاهان) مغز، مغز استخوان (بیشتر می گویند: ...
دوای مریض راضی کن، مایه تسکین، داروی دل خوش کنک و بی اثر سایر معانی: (کلیسای کاتولیک - لاتین: خشنود خواهم کرد) اولین حرف دعای آمرزش مردگان، شبه دارو، دارونما، طب دوای مری راضی کن ...
جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر' سایر معانی: بهترین نمونه (از هر چیز)، سرآمد، نوع اصیل، مظهر، (فلسفه ی باستان و قرون وسطی) عنصر پنجم، سر مجموع اسطقس، آخ ...
تایر روکش شده، روکش کردن، روکش زدن سایر معانی: (تایر اتومبیل) دوباره روکش کردن (retread می گویند)، مخفف: recapitulate، روکش کردن لاستیک
کاردانی، تدبیر
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه، پوزه بخاک مالیدن، از عددی ریشه گرفتن، ریشه کن کردن، ریشه دار کردن، داد زدن سایر معانی: ریشه ی هوایی aerial ro ...
اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی، میزان، مقدار، بر اورد کردن، اهار زدن سایر معانی: (جامه و کفش و کلاه و غیره) اندازه، بزرگی، زیادی، کلانی، رشد، شماره، تعداد، (عامیانه) وضع، به اندازه ی خاصی در ...
روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی، معنی، روان، بسر خلق اوردن، روح دادن سایر معانی: جان (در برابر جسم: body)، دم، فروهر، لاهوت، حال، دل و دماغ، شوق، شور، دلخواهی، دلبستگی، تعصب، ...
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه سایر معانی: قدرت، استواری، محکمی، سختی، قدرت کشش یا تحمل (وزن یا فشار و غیره)، صفات مثبت، محسنات، نکات خوب، نیکویی ها، ویژگی های برازنده، موضع ...
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء سایر معانی: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی ...