پیکرۀ میلسنگی [باستانشناسی] میلسنگ حجاریشدهای که پیکرۀ آدمی را با جزئیات پوشش و سلاح نمایش میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
آراسته به تندیس، به صورت مجسمه، تندیس شده، پیکر تراشی شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احکام یا فرای خدا
شبیه مجسمه، خوش هیکل، مجسمه وار، تندیس وار سایر معانی: مجسمه مانند، تندیس مانند، سبک مجسمه
ایزدپیکره [باستانشناسی] تندیس ایزد یا ایزدبانویی خاص که در معبد ویژۀ او قرار داده میشد
[حقوق] قانون اصلاحی
صورت، پیکر، تمثال، پیکرک سایر معانی: (نقش برجسته و یا مجسمه به ویژه خوابیده روی سنگ قبر) تندیس، پیکره، گورتندیس، (عروسک پارچه ای که به شکل شخص مورد اعتراض درست می کنند و می سوزانند یا مورد ت ...
زیبا سایر معانی: زیبا
خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب سایر معانی: خوش اندام (بویژه زن)، پری پیکر، مه پیکر [زمین شناسی] خود شکل، خوش ریخت، خوش ترکیب، شکیل
مریی، مطبوع نظر، مورد نظر سایر معانی: خوش منظر، خوش منظره، مقبول
بلند، شاق، گزاف، اغراق امیز، بلند بالا، بلند قد، قد بلند سایر معانی: مرتفع، فرازین، رفیع، (انسان) بالابلند، بلندقامت، سروقد، رفعت، قامت، (امریکا - عامیانه) باور نکردنی، مبالغه آمیز، بزرگ، (د ...
تندیس ایزد یا ایزدبانویی خاص که در معبد ویژۀ او قرار داده میشد [باستانشناسی]