سیاه، افسرده، غمگین، عبوس سایر معانی: دلمرده، دلگیر، محزون، ناشاد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر سایر معانی: دلمرده، اندوهگین، نومید و مرعوب، افسرده
محزون، مغموم سایر معانی: اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)
اسفناک، زار، سوگناک، رقت اور سایر معانی: افسوس انگیز، قابل تاسف، تاسف بار، دریغ انگیز، دژوانگر
غم انگیز، محزون، حزن انگیز، اندوهگین، تعزیت امیز سایر معانی: (به طور غلوآمیز یا خنده آور) اشک بار، غمگین، ماتم زده، محزون بطور اغراق امیز یا مضحک
سودا، مالیخولیا، سودا زدگی، نژندی سایر معانی: اندوه، حزن، غم، دل مردگی، ماتم زدگی، اندوهگین، غمزده، محزون، دلمرده، اندوه انگیز، غم انگیز، حزن آور، تاسف انگیز، اسفناک، (مهجور) سودا، سیاه زردا ...
پشیمان، نادم، متاسف، پر تاسف، متاثر، نامراد سایر معانی: پر تاسف، پشیمان، متاثر
غم انگیز، فجیع، محزون، حزن انگیز سایر معانی: وابسته به تراژدی، سوگ نمایشی، سوگمایشی (در برابر: شادمایشی comical)، (هنر و ادبیات) عامل سوگ انگیز
ناکام، بد بخت، مستمند، نامراد، شوربخت، بداقبال سایر معانی: ناشاد، غمگین، مغموم، تاسف آور، بدفرجام، ناگوار، بدشانس، توام با بدبختی، فلاکت بار، نامناسب، ناجور
غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده سایر معانی: غم زده، محزون، اندوهگین، غصه دار، غم افزا، مصیبت بار، اندوه انگیز، اندوهبار، حزن انگیز، فلاکت آمیز، تاسف آور، اسف انگیز (قدیمی: woful) ...