تحقیر نمودن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن سایر معانی: کشور بلیز (در امریکای مرکزی)، تحقیر کردن، کوچک شمردن، دست کم گرفتن، خوار شمردن، کم زدن، سرکوفت زدن، فروداشت کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استهزاء کردن، تمسخر کردن، بکسی خندیدن سایر معانی: به باد تمسخر گرفتن، (از روی تحقیر) خندیدن به، مسخره کردن، ریشخند کردن، استهزا کردن، مچل کردن، دست انداختن
کنایه، کاوش، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن سایر معانی: حفر کردن، (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن، (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاویدن، کندوکاو ...
اهانت، تحقیر، عار، استغنا، خوار شمردن سایر معانی: مادون شان خود پنداشتن، عار داشتن از، کسر شان دانستن، دون پنداشتن، با دیده ی تحقیر نگریستن، ارج کاهی کردن، دون پنداری، کسرشان پنداری، کوچک پن ...
متکبر، موهن، اهانت اور سایر معانی: دون پندار، دون پندارانه، تحقیرآمیز، (بیزاری آمیخته با غرور) پرنخوت، باسر، مغرور، ابرتن
تمسخر، استهزاء، خنده نیشدار، خنده، استهزاء کردن، تمسخر کردن سایر معانی: نیشخند زدن، دهن کجی کردن، به باد تمسخر گرفتن
تظاهر، ادا و اصول، دهن کجی، شکلک، نگاه ریایی سایر معانی: (به منظور لودگی یا تمسخر) شکلک در آوردن، دهن کجی کردن، (از شدت درد یا تنفر و غیره) قیافه ی خود را در هم کشیدن، صورت خود را معوج کردن، ...
طعنه امیز، کنایه دار، طعنهای سایر معانی: طعنه آمیز، گواژه آمیز، تفشه آمیز، تفش آمیز (رجوع شود به: irony)، اهل طنز و طعنه، گواژه گر، تفشه گر (ironical هم می گویند)، طعنه زن
مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز، سخن مسخره امیز گفتن، هو کردن سایر معانی: (معمولا با: at) هو کردن، مورد تمسخر (یا شیشکی یا طعنه و خنده) قرار دادن، لاغیدن، تمسخر، سر و صدا و مرده بادگویی، س ...
پست تر از خود دانستن، تحقیر کردن، پست شمردن
زنندگى، تندى
مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا، تمسخر کردن، دست انداختن سایر معانی: شیشکی، زمترا، تسخر، مچل سازی، مچل کردن، لاغیدن، ریشخند کردن، تسخر زدن، مورد استهزا قرار دادن ...