اب دهان، کشتی حامل بردگان، برده فروش، تاجر برده، اب افتادن دهان، اب دهان روان ساختن، گلیز مالیدن، بزاق از دهان ترشح کردن، چاپلوسی کردن سایر معانی: (از گوشه های دهان) آب دهان روان کردن، گلیز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بردگی، بندگی سایر معانی: برده، غلامی، کار شاق، جان کنی، خر حمالی، (مجازی) اسارت، گرفتاری، (سخت) در بند چیزی بودن، عبودیت
مخالف برده داری، برده داری ستیز، مخالف بردگی
اسیرکننده، بنده سازنده، زنی که مردی رااسیرزیبایی خودمیسازد
(کسی که زن ها را وادار به فحشا می کند) روسپی دار
گلیز، یاوه سرایی کردن، اظهار خوشحالی کردن سایر معانی: (مانند کودک) آب از دهان کسی جاری شدن، گلیز دادن، لیر داشتن، بزاق دادن، خدو دادن، آب به دهان آوردن، (مانند آب دهان) از دهان جاری شدن یا ک ...
اردوگاه کار
خوی، بزاق، اب دهان، خدو سایر معانی: آب دهان، خیو (spittle و spit هم می گویند) [علوم دامی] بزاق
رطوبت، تف، بزاق، اب دهان، خدو، سیخ کباب، میله، شمشیر، دشنه، سیخ، بسیخ کشیدن، اب دهان پرتاب کردن، تف انداختن، به سیخ کشیدن، بیرون پراندن سایر معانی: (کباب) سیخ، با سرنیزه یا نیزه فرو کردن، (ج ...
یوغ، محتویات نطفه، بندگی عبودیت، اسارت، وصل کردن، جفت کردن، در زیر یوغ اوردن سایر معانی: یک جفت حیوان هم یوغ، جفت، نشان بردگی، علامت فلاکت، (مجازی) یوغ، عبودیت، وصل کننده، همبندگر، همبست گر، ...