ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق سایر معانی: گولو، هالو، دخو، چلمن، خوش باور، پخمه، دبنگ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کند ذهن، ادم کودن و احمق سایر معانی: (خودمانی) خنگ، احمق، دیرآموز
ابله، احمق، کله خر، خرشو سایر معانی: آدم کندذهن، تهی مغز، کالیوه، لاده، دیرآموز، کودن، کلیاوه، احمقانه رفتار کردن
کودن، استدلال کننده موشکاف، بیشعور سایر معانی: آدم نادان، جاهل، نابخرد
(آدمی که هوش او برابر با 8 تا 12 ساله ها باشد - قدیمی) کودن، ادم سبک مغز وکم عقل، ادم احمق وابله
احمق سایر معانی: آدم احمق، ابله، پخمه، کودن، ساده لوح
کودن، احمق سایر معانی: پخمه، دیرآموز
بیشعور، کله خشک سایر معانی: آدم کله خر، بی مخ، احمق، numbskull : بیشعور
بچه ناقص الخلقه سایر معانی: (در اصل) بچه جن، بچه ی عوضی (بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند)، بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند، ساده لوح
خون، عصاره، شیره، شیره گیاهی، شیره کشیدن از سایر معانی: شیره ی گیاهی، گیاشیر، نیرو، توان، شیره ی جان، انرژی، شورواشتیاق، رمق، نا، شیره ی چیزی (یا کسی) را کشیدن، از رمق انداختن، از توان انداخ ...
بوقلمون، واخورده سایر معانی: (جانور شناسی) بوقلمون (تیره ی meleagrididae به ویژه meleagris gallopavo که اهلی است و agriocharis ocellata که وحشی و بومی امریکای مرکزی است)، گوشت بوقلمون، (امری ...