زرق و برق، حالت نمایشی، تظاهر، خود نمایی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن سایر معانی: (قدیمی) رجوع شود به: glisten، glisten درخشیدن
خوشى، شادمانى
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو سایر معانی: resplendence درخشندگی
جرقه، برق، درخشش، برق زنی سایر معانی: جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو [برق و الکترونیک] جرقه زدنی، برق زدنی - سوسوزنی 1. جرقه ای از نور ( فوتونهای نوری) ...