جرقه، برق، درخشش، برق زنی سایر معانی: جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو [برق و الکترونیک] جرقه زدنی، برق زدنی - سوسوزنی 1. جرقه ای از نور ( فوتونهای نوری) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن سایر معانی: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه ...
اشراق، بارقه دار، تابش دار، درخشان، تابان، براق، خوشحال، تابناک سایر معانی: (مجازی) برجسته، چشمگیر، درخشنده، رخشان، فروزان، فروزنده
نرمی، صافی، براقی
برق، درخشش، تلالو، جرقه، چشمک زدن، جرقه زدن، تلالوء داشتن سایر معانی: (مثل سطح آب مواج در نور خورشید) درخشندگی متغیر داشتن، تلالو داشتن، درخشیدن، رخشیدن، برق زدن، تابناک شدن، (مجازی) جلوه کر ...
درخشان، ستارهای سایر معانی: پرستاره، به شکل ستاره، استاردیس، پره دار، تیزه دار، منور به نور ستارگان، معروف