جدا، مختلف، چندین، چند، برخی از، چند، چندی، چندین سایر معانی: بسمار، شمارا، مجزا، مشخص، جداگانه، متمایز، معدود، متعدد، 5 - چند نفر، چندتا [حقوق] منفردأ، به تفکیک، مجزا [ریاضیات] چند، متعدد ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] چند ورودی
[حقوق] مسئولیت انفرادی
جدا از هم، به طور مجزا، جداجدا، جداگانه، سواسوا، منفردا، تک تک، یک یک [حقوق] انفرادأ، منفردأ
[حقوق] تعهد تضامنی
[حقوق] متضامنأ، مشترکأ و منفردأ
[ریاضیات] نمونه گیری پی در پی
مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن سایر معانی: نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) ...
منحصرا سایر معانی: (تک تک و نه به صورت گروهی) یکی یکی، منفردا، فردا فرد، با ویژگی های فردی، شخصا
گروه، لژیون، هنگ، سپاه رومی سایر معانی: گروه بزرگ، تعداد زیاد، عده ی کثیر، کثیر، بی شمار، زیاد، (روم باستان) لژیون (بین 3 تا 6 هزار سرباز پیاده به علاوه ی سواره نظام)، قشون، سپاه، لشگر ...
چند شکلی، بسیار شکل سایر معانی: چند دیس، چند ریخت، بسیار شکلی [ریاضیات] چندشکلی، چندصورتی
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت سایر معانی: فزون [ریاضیات] متعدد، زیاد، بی شمار