differentiate
معنی
مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن
سایر معانی: نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) تشخیص دادن، فرق گذاشتن (بین)، تبعیض قایل شدن، (ریاضی) مشتق گیری کردن، وابرد گرفتن
[شیمی] دیفرانسیل گرفتن، مشتق گرفتن
[زمین شناسی] حاصل تفریق اسم : سنگی که در نتیجه تفریق مغناطیسی حاصل شده باشد .
[ریاضیات] مشتق گرفتن، دیفرانسیل گرفتن
سایر معانی: نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) تشخیص دادن، فرق گذاشتن (بین)، تبعیض قایل شدن، (ریاضی) مشتق گیری کردن، وابرد گرفتن
[شیمی] دیفرانسیل گرفتن، مشتق گرفتن
[زمین شناسی] حاصل تفریق اسم : سنگی که در نتیجه تفریق مغناطیسی حاصل شده باشد .
[ریاضیات] مشتق گرفتن، دیفرانسیل گرفتن
دیکشنری
تمایز
فعل
differentiateمشتق گرفتن
differentiateفرق قائل شدن
differentiateدیفرانسیل تشکیل دادن
ترجمه آنلاین
متمایز کردن
مترادف
antithesize ، characterize ، comprehend ، contrast ، demarcate ، discern ، discrepate ، discriminate ، extricate ، individualize ، individuate ، know ، know what's what ، mark ، mark off ، redline ، separate ، set apart ، set off ، sever ، severalize ، split hairs ، tell apart ، understand