مجزا، جدا شده، تک سایر معانی: (به ویژه از نظر نژادی یا مذهبی) جدا شده، سوا شده (و مورد تبعیض)، مجزا شده، جداسازی شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[خاک شناسی] یخدانه
(به ویژه در مورد نژادها) تفکیک زدایی کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن school desegregation was accomplished with difficulty منع جداسازی در مدارس به سختی انجام میشد
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن، قطع جریان، راه میان بر، هر نوع وسیله قطع چیزی، منقطع، منفصل، بریده سایر معانی: 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- ت ...
تنها، منحصر، گران، دربست، انحصاری، منحصر بفرد، انتصاری سایر معانی: دربستی، دربستگرانه، مانعه الجمع، اختصاصی، خصوصی، خاص، ویژه، ویژگانه، ویژگانی، ویژه ای، بخصوص، (باشگاه و غیره) بروندار، ویژه ...
جدا کردن، تجزیه کردن، توقیف کردن سایر معانی: رجوع شود به: sequester، مصادره