وحشگشت [گردشگری و جهانگردی] سفری با هدف دیدن و تهیۀ فیلم و عکس از جانوران بزرگجثۀ حیاتوحش
واژههای مصوب فرهنگستان
سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی سایر معانی: گسیل، اعزام (به ماموریت یا سفر یا اکتشاف یا کارزار)، روانه سازی، (اشخاص یا کشتی ها و غیره) اعزام شده، اعزامی، گسیلی، گسیلشی، گروه اعزامی، م ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دامگاه، نمایشگاه جانوران، جایگاه دام ودد سایر معانی: (دسته ای از جانوران غیربومی که برای نمایش در قفس نگهداری می شوند) جانوران باغ وحش، جانوران نمایشی
سرگردان بودن، سفر کردن، بزیارت رفتن سایر معانی: رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
سفری با هدف دیدن و تهیۀ فیلم و عکس از جانوران بزرگجثۀ حیاتوحش [گردشگری و جهانگردی]