peregrinate
معنی
سرگردان بودن، سفر کردن، بزیارت رفتن
سایر معانی: رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
سایر معانی: رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
دیکشنری
فرار کن
فعل
wander, stray, become helpless, moon, peregrinate, traipseسرگردان بودن
peregrinateبزیارت رفتن
travel, journey, trip, peregrinate, voyageسفر کردن
peregrinateاواره بودن، در کشور خارجی اامت کردن
ترجمه آنلاین
قلع و قمع کردن