بزرگسال، بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار سایر معانی: وابسته به بزرگسالان، به سن قانونی رسیده، گیاه یا حیوانی که به کمال رسیده است، گیاه یا حیوان بزرگسال (بالغ) [بهداشت] بالغ - بزر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، بر ...
مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده سایر معانی: (میوه) رسیده و آب دار، شاداب، (شراب و سرکه و غیره) رسیده، خوش طعم (نه تلخ یا ترش)، (آب و هوا یا رنگ یا نور یا صدا و غیره) ملایم، خو ...
خامهای که بهوسیلۀ باکتریها تخمیر شده یا با افزودن اسیدهای خوارکی ترش شده باشد [علوم و فنّاوری غذا]
واژههای مصوب فرهنگستان