انقلابی کردن، تغییرات اساسی دادن سایر معانی: (کاملا) دگرگون کردن، متحول کردن، واگشته کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن سایر معانی: فرمان برداری نکردن، تمرد کردن، گردنکشی کردن، سرتابی کردن، سربرتافتن
تصحیح شده، مهذب، تعمیرشده، ارشاد شده سایر معانی: اصلاح شده، بهسازی شده، سامان یافته