معنی

خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن
سایر معانی: فرمان برداری نکردن، تمرد کردن، گردنکشی کردن، سرتابی کردن، سربرتافتن

دیکشنری

نادیده گرفتن
فعل
disobeyنافرمانی کردن
challenge, disobeyسرپیچی کردن
disobeyاطاعت نکردن
disobeyنقص کردن
break, fracture, shatter, violate, cleave, disobeyشکستن
mutiny, disobey, inspect, rebelسرکشی کردن
act fearlessly, answer back, be impertinent, be impudent, be insolent, disobeyخودسری کردن

ترجمه آنلاین

نافرمانی

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.