(از کسی) انتقام گرفتن، دق دل خود را خالی کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کینه توز سایر معانی: کین توز، کینه جو، کین جو، کینه ورز
کینه جویانه
تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن سایر معانی: تقاص گرفتن، به سزا رساندن، کین خواهی کردن، توزیدن، کین خواستن، انتقام گرفتن، کینه جویی کردن از، انتقام کشیدن ...
اقدام متقابل، عکس العمل سایر معانی: اقدام متقابل
حمله متقابل، حمله متقابل کردن سایر معانی: پاتک زدن، دست به حمله ی متقابل (یا ضد حمله) زدن، حمله ی متقابل، ضد حمله، پاد تاخت [فوتبال] حمله متقابل
بی رحم، ستمگر، بی عاطفه، ظالمانه، ظالم، بیدادگر، ستمکار سایر معانی: سنگدل، مردم آزار، بی رحمانه، سنگدلانه، ستمگرانه، ستم آمیز، دردآور، رنج آور، مشقت بار
تنفر، نفرت، ستیز، دشمنی، اکراه، غل، عداوت کردن، تنفر داشتن از، نفرت داشتن از، کینه ورزیدن، مشمئز شدن، بیزار بودن سایر معانی: نفرت داشتن، متنفر بودن، دشمنی ورزیدن، احساس خصومت کردن، کینه داشت ...
عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین سایر معانی: دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)
عمل متقابل سایر معانی: عمل متقابل
دفع، وازنش، تنفر، بیزاری، رد
حالت دفع، دفع شدنی