1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسایش دهنده، رهائی دهنده، گره گشا
پاک کردن، اعلام بی تقصیری کردن، مبرا کردن، بخشیدن، بری الذمه کردن، امرزیدن، عفو کردن، کسی را از گناه بری کردن سایر معانی: تبرئه کردن، آزاد کردن (از قید چیزی)، بخشودن، آمرزیدن، بخشیدن گناه، ک ...
تبرئه کردن، روسفید کردن، برطرف کردن، ادا کردن، از عهده برامدن، انجام وظیفه کردن، پرداختن و تصفیه کردن، ادای نمودن، برائت کردن سایر معانی: رفتار کردن، بری الذمه کردن، (از وظیفه یا تعهدی) معاف ...
اصلاح کردن، بهتر شدن، بهتر کردن، چاره کردن، بهبودی یافتن سایر معانی: بهتر کردن یا شدن، بهبود یافتن، بهسازی کردن، بهساختن
مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن سایر معانی: بی گناه اعلام کردن، رفع اتهام کردن، بی تقصیر شناختن، برائت (کسی را) اعلام کردن، (در اصل) بار را سبک کردن، کاستن بار، (بار مسئولیت و غیره را) بر ...
تغییر ناپذیر، ثابت، نامتغیر، یک نواخت سایر معانی: دگرش ناپذیر، نادگرسان، دامند [ریاضیات] نامتغیر، تغییر ناپذیر، پایا، ثابت، استوار، بی تغییر، پابرجا
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن سایر معانی: ملایم کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، تخفیف یافتن، تسکین دادن یا یافتن، سبک کردن یا شدن، (غلط مشهور) رجوع شود به: (militate ( ...
خسته کننده، یک نواخت سایر معانی: تک نواخت، بی تنوع، ملالت آور، عاری از چند گونگی، یکدست
داروی مسکن سایر معانی: (دارو) درد کش، مسکن (رجوع شود به: analgesic)، داروی درد کش
احیا کردن، دوباره جان بخشیدن، نوجان کردن
دوباره قوت قلب دادن، دوباره اطمینان دادن سایر معانی: مطمئن کردن، خاطر جمع کردن