سرور، سید، ولیعهد، شاهزاده سایر معانی: (حکمرانی که مقام او از شاه کمتر است) ملک، امیر، پرنس، آدم مهم، سردمدار، سردسته، سالار، بزرگ، (عامیانه) آدم خوب، شازده، (در اصل) پادشاه، سلطان، شاهپور، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غرابت سایر معانی: شگفتی، شگرفی، بیوارگی، بیگانگی
بیگانه، غریب، اجنبی سایر معانی: غریبه، خارجی، برون مرزی، در غربت، ناآشنا، نامانوس، نامحرم، بیگانه کردن
سبقت، برتری، تفوق، بلندی، افراشتگی سایر معانی: چیرگی، استیلا، چیری، رفت
بالاترین، اعلی، اعلی ترین سایر معانی: در بالاترین جا، بلندترین، فرازین
ستمگر، ظالمانه، از روی ظلم و ستمگری سایر معانی: بیدادگر، مستبد، خودکامه، ستمگرانه
جور، حکومت استبدادی، ظلم، ستم، ستمگری، حکومت ستمگرانه، ظلم وستم سایر معانی: استبداد، خودکامگی، خویشکامی، ظلم و جور، بیداد، بیدادگری، جور jovr
بیگانه، نا شناس، نا شناخت، ناشناخته، نااشنا سایر معانی: ناآشنا، غریبه، نابلد، عجیب، نااشنایی
سیاح، مهمان، توریست، گشت گر، دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده سایر معانی: بازدید کننده، ویزیتور، ملاقات کننده
ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی سایر معانی: جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی
اختیار یا قدرت عالیۀ یکپارچۀ دولت برای وضع و اعمال قوانین در سرزمینهای تحت صلاحیت خود [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
واژههای مصوب فرهنگستان