[برق و الکترونیک] تنظیم کننده، تثبیت کننده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] مدار تثبیت کننده ( ولتاژ )
[زمین شناسی] سد تنظیمی
[مهندسی گاز] کلیدتنظیم
[برق و الکترونیک] سیستم تنظیم خودکار
[زمین شناسی] وسائل تنظیم کننده پره های هادی وسایلی که به هم ملحق شده اند تا پره های هادی را حرکت دهند که شامل سرو موتورها، رینگ تنظیم کننده و اتصالات پره های هادی می باشند .
[زمین شناسی] آبشار بدون تنظیم
شیر تنظیم فشار [ریلی] افزارهای تنظیمپذیر برای واپایش و حفظ درجه مشخصی از فشار
واژههای مصوب فرهنگستان
خود بخود تنظیم شونده
[عمران و معماری] هموارسازی
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل سایر معانی: تطبیق دهی، سازگاری، دکمه یا اسباب تنظیم، رگلاژ، میزان ساز، میزان گر، (بیمه) محاسبه ی (برآورد) میزان خسارت، تنزل ق ...
عملیاتی سایر معانی: عامل [حسابداری] عملیاتی [عمران و معماری] کارکرد [برق و الکترونیک] عملکرد، کار [ریاضیات] عملکرد، عامل