adjustment
معنی
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل
سایر معانی: تطبیق دهی، سازگاری، دکمه یا اسباب تنظیم، رگلاژ، میزان ساز، میزان گر، (بیمه) محاسبه ی (برآورد) میزان خسارت، تنزل قیمت، کم کردن قیمت (به خاطر عیب کالا)
[حسابداری] تعدیل
[عمران و معماری] جورکردن - سرشکنی - جفت و جورکردن - سرشکن کردن - تنظیم - تعدیل
[برق و الکترونیک] تنظیم
[حقوق] جرح و تعدیل، اصلاح، ترمیم، مصالحه در مورد ادعای بیمه
[نساجی] تنظیم - دقیق - مرتب
[ریاضیات] سازگاری، تعدیل، تنظیم، تطبیق
سایر معانی: تطبیق دهی، سازگاری، دکمه یا اسباب تنظیم، رگلاژ، میزان ساز، میزان گر، (بیمه) محاسبه ی (برآورد) میزان خسارت، تنزل قیمت، کم کردن قیمت (به خاطر عیب کالا)
[حسابداری] تعدیل
[عمران و معماری] جورکردن - سرشکنی - جفت و جورکردن - سرشکن کردن - تنظیم - تعدیل
[برق و الکترونیک] تنظیم
[حقوق] جرح و تعدیل، اصلاح، ترمیم، مصالحه در مورد ادعای بیمه
[نساجی] تنظیم - دقیق - مرتب
[ریاضیات] سازگاری، تعدیل، تنظیم، تطبیق
دیکشنری
تنظیم
اسم
regulation, adjustment, arrangement, alignment, alinement, set-outتنظیم
adjustment, modification, regulation, balancing, damping, settlementتعدیل
repair, correction, modification, amendment, shaving, adjustmentاصلاح
adjustment, match, adaptation, comparison, accommodation, conformationتطبیق
measure, rate, amount, level, size, adjustmentمیزان
settlement, clearing, liquidation, settling, adjustment, smoothingتسویه
adjustmentاسباب تنظیم
adjustment, regulatorالت تعدیل
ترجمه آنلاین
تنظیم
مترادف
acclimation ، acclimatization ، alteration ، arrangement ، balancing ، conformance ، correcting ، fitting ، fixing ، improvement ، mending ، modification ، ordering ، organization ، organizing ، orientation ، readjustment ، redress ، regulating ، regulation ، repairing ، setting ، shaping ، standardization ، turning