تحصیل نکرده، آموزش ندیده، بیسواد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساده لوح، ساده دل، ساده طبع سایر معانی: ساده، صاف و ساده، چشم و گوش بسته، هالو، بی هنر، ابتدایی، غیرتصنعی، غیرساختگی، واقعی، اصیل، نافرهیخته، بی حیله، بی تزویر، جانزده
خالص، دست نخورده، بکر، دوشیزهای، باکره مانده سایر معانی: وابسته به یا برازنده ی باکره ها، دوشیزه وار، درخور دوشیزه ها، در حالت باکرگی، باکره، پاک، عفیف، (ساز موسیقی قرن 16) ورجینال ...
غذای فراوریشدهای که در طی فراوری، بخشی از مواد مغذی خود را از دست میدهد [علوم و فنّاوری غذا]
واژههای مصوب فرهنگستان
سامانهای برای پالایش موادی مثل نفت خام و گاز طبیعی [شیمی]