اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن سایر معانی: درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (بر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اصلاحی سایر معانی: بهبود بخش، بهساز، بهتر کننده
از حقیقت اگاه کردن، از اشتباه دراوردن سایر معانی: از اشتباه درآوردن، (به واقعیت) آگاه کردن
اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن سایر معانی: (متن علمی یا ادبی) حک و اصلاح کردن، بهتر کردن
اصلاح امیز، تصحیحی