هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش سایر معانی: آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، واردconscious _پسوند: آگاه [a ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نشان، علامت گذاری، علامت سلاح، نشاندار سازی سایر معانی: نشانه گذاری، علامت گذاری (رجوع شود به: mark)، انگ [عمران و معماری] سیستم علایم - علامتگذاری - خط کشی [فوتبال] علامت گذاری [ریاضیات] عل ...
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک