ورم چرکی، دمل، ابسه، دنبل، ماده، خراج سایر معانی: آبسه، کورک، پیله، نباور [علوم دامی] تجمع متمرکز چرک که بوسیله تجزیه بافت در حفرهای تشکیل می شود. [بهداشت] آبسه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غرور جوانی، جوش صورت و پوست سایر معانی: جوش صورت (به ویژه در جوانان)، آکنه، جوش پوست
کورک، جوش، عرق گز سایر معانی: (پوست) جوش، جوش دراوردن
سیم، چرک، ریم سایر معانی: (زخم و کورک و غیره) چرک، شوخ، فساد [نساجی] چرک
خیز، ورم، سام، مغرور سایر معانی: افزایش، رشد، فزونی، ازدیاد، اماس، باد، بادکننده، متورم شونده، غلنبه [عمران و معماری] تورم - آماس - بادکردن - ورم کردن - آماس کردن - برآمدگی [صنایع غذایی] اما ...
(خودمانی) جوش (به ویژه جوش صورت)