دستگاه ورآوری [علوم و فنّاوری غذا] دستگاهی که حجم خمیر را افزایش میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
اثبات کردن، محقق کردن، ثابت کردن، در چاپخانه نمونه گرفتن محک زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضرب المثلی، مثلی سایر معانی: زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما
تعبیر ضرب المثلی
تعبیر مثلی یا ضرب المثلی
مثل کردن، انگشت نما کردن
موافقت کردن، پسند کردن، طرفداری کردن، تصویب کردن، ازمایش کردن، روا داشتن سایر معانی: رضایت دادن، تایید کردن، (رسما) موافقت کردن، نظر موافق دادن، مساعد بودن، (قدیمی) اثبات کردن، نشان دادن، مو ...
بهبوددهندۀ کرۀ کاکائو [علوم و فنّاوری غذا] نوعی معادل کرۀ کاکائو که مقدار زیـادی تـریگلیسرید جـامد دارد و از آن بـرای بهبود کرۀ کاکائوی نرم استفاده میکنند ...
[صنعت] بهبود مستمر
دهش او ضرب المثل مشهور بود
[علوم دامی] روش پیشرفته مقایسه همزمان چند کارکرد .
[ریاضیات] روش اصلاح شده ی اویلر