کشیش، روحانی، مجتهد، کشیش بودن، کشیشی کردن سایر معانی: کشیش (به ویژه کشیش کاتولیک و انگلیکان)، کاتوزی، کاهن، موبد، مچتهد [زمین شناسی] کشیش، مچتهد، روحانی، کشیشیکردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زیر سلطه ی کشیشان یا روحانیون، زیراخیه ی کشیشان، کشیش زده، زیر نفوذ کشیشان قرار گرفته منکوب کشیشان
کشیش مابی، کاهن مابی
وابسته به یا در خور کشیش، کشیشانه، کشیشی، در خور کشیش یا کاهن، مانند کشیش یا کاهن، وابسته به کشیش یا کاهن
کشی بی سواد، کشیش روستا، اخوندبی سواد
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون سایر معانی: رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون [نساجی] مشاور
قاضی عسگر، دین یار، پادری، کشیشی که عبادتگاه ویژه دارد سایر معانی: کشیش وابسته به بیمارستان یا مدرسه یا ارتش و غیره، قاضی عسکر، سرپرست نمازخانه، پیش نماز، کشیش وابسته به نیایشگاه خصوصی (مثلا ...
دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی سایر معانی: کاتوزیان، کشیشان
(مرد یا زن) روحانی، کاتوزی، کشیش
کشیش سایر معانی: روحانی، کاتوزی
یقه ی کشیشی (یقه ی سفیدی که برخی کشیشان روی پیراهن خود می پوشند)
کشیشی که به اقرار مردم گوش فرامی دهد، کشیشی که به اقرار مردم گوش فرا می دهد ناصح، پندگر، اندرزگر