مال اندیش، عاقبت اندیش، صرفه جو، مشیتی، اینده نگر سایر معانی: در فکر آتیه، آینده نگر، دور اندیش، providential صرفه جو، خوشبخت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تند، از روی بی ملاحظگی، بی پروائی، شتابکاری، دلبازی
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن، ترتیب، برپایی، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، وضع، منتصب سایر معانی: 1- صاف نشاندن 2- فرازاندن، در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگ ...
(امریکا) خوراک پخته و یخ زده (که گرم می کنند و می خورند)
بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه سایر معانی: غیر عمدی، ناخودآگاهانه، بی توجه، غافل، ناآگاه، ناگهانی، غفلتا، ناگاه، یواشکی، سراسیمه
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب سایر معانی: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی