[معدن] محلول باردار (هیدرومتالورژی)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن سایر معانی: گشنور کردن، فرآوردن، پرزاد کردن، لقاح کردن، گشن گیری کردن، آبستن کردن، زادمند کردن، حاصلخیز کردن
علامت، معنی دار، حاکی از، ژرف، مهم، عمده، قابل توجه سایر معانی: مهند، دربایست، بااهمیت، کرامند، پرمعنی، چم دار، چشمگیر، قابل ملاحظه، (قدیمی) نشان، نماد (significancy هم می گویند) [صنایع غذای ...