سیب زمینی، انواع سیب زمینی سایر معانی: (گیاه شناسی) بته ی سیب زمینی (solanum tuberosum از خانواده ی nightshade) [صنایع غذایی] سیب زمینی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دهان
سیب زمینی سرخ شده، چیپس (انگلیس: potato crisp)، باریکه سیب زمینی سر کرده، چیپز
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
هم پیاله
[کامپیوتر] راهبری ناخوشایند .
(انگلیس) سیب زمینی پخته با پوست
زمین کنار رودخانه (که هنگام بالا آمدن رود زیر آب می رود)، زمین رسوبی و کم ارتفاع، زمین گود، (خودمانی) اصل عمده، سرمنشا، اساس، تصمیم یا پیشنهاد نهایی، حرف آخر، جمع کل درآمد شرکت که در گزارش س ...
سوداگر، کاسب، بازرگان (بیشتر به جای businessman و businesswoman به کار می رود)
مرغدانه، خوراک مرغ، مبلغ ناچیز، غذای جوجه
بچه بازی، بازی کودکان، بازی کودکان هر کار بسیار آسان
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه، تشویق کردن، پشتیبانی کردن سایر معانی: چهره، رخسار، صورت، رضایت دادن، پذیرفتن، صحه گذاشتن، تایید کردن، تاب آوردن، تحمل کردن، (قیافه ی حاکی از) رضامندی، پشتیبانی، ...