تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن سایر معانی: جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت سایر معانی: (جمع) تعالیم، آموزه، (مذهب و حزب و غیره) اعتقاد، (جمع) معتقدات، مرام، آیین، شریعت، اصل علمی، سیاست، اصل سیاسی، روش سیاسی، بربست، هند، بنداد، ...
عیاری، عمل شیطانی، جاخالی، اهمال، تمجمج، جاخالی دادن، این سو و ان سو رفتن، گریز زدن، طفره رفتن، عدول کردن، گول زدن، طفره زدن سایر معانی: (به سرعت خود را) کنار کشیدن، (با تقلب یا زرنگی) از زی ...
زمین، خاک، خورشید، کره زمین، سطح زمین، دنیای فانی، سکنه زمین، با خاک پوشاندن سایر معانی: (معمولا e بزرگ) کره ی زمین (قطر: حدود 12760 کیلومتر)، گلین گوی، خشکی (در برابر دریا یا هوا)، سرزمین، ...
مربوط به سرتاسر جهان، جهانی سایر معانی: جهانی (به ویژه در مورد کلیسا گفته می شود: کلیسای جهانی)، مربوط به سرتاسر جهان مخصوصا در موردکلیساها گفته میشود، عام
شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن سایر معانی: (بار و مسافر سوار کشتی و هواپیما و غیره کردن) سوار کردن یا شدن، بار گیری کردن یا شدن، بار کردن، بار زدن (در برابر پیاد ...
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن سایر معانی: (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفت ...
در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن سایر معانی: احاطه کردن، پیراگیری کردن، فرا گرفتن، گردگیری کردن، دورگرفتن، حصارکشی کردن، (در بسته یا پاکت و غیره ...
سازنده، مهندس، مهندسی کردن، طرحکردن و ساختن، نقشه کشیدن، اداره کردن سایر معانی: مکانیک، تعمیرکار، بازساز، (ارتش) رسته ی مهندسی، (با به کار گیری روش های مهندسی) طرح ریزی کردن، ساختن، (مجازی - ...
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال سایر معانی: وضع، هنجار، نهشت، چگونگی، نهاد، رتبه، شان، مرتبه، زینه، (در اروپای قرون وسطی) هر یک از سه طبقه ی عمده ی اجتماعی: ...
تفسیر سایر معانی: تفسیر (به ویژه تفسیر کتب مقدس)، سفرنگ، ایارده، زند، تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
وابسته به تفسیر سایر معانی: وابسته به تفسیر