[زمین شناسی] مواد ناریه مجاز دینامیت های مخصوص معادن گریز و دار و گرد زغال دار را مواد منفجره مجاز می گویند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گردش مجاز [حملونقل درونشهری - جادهای] نوعی گردش در تقاطع که زمان جداگانهای به آن اختصاص داده نشده باشد
واژههای مصوب فرهنگستان
سخن گفتن مجاز نیست، صحبت ممنوع است
مجاز سایر معانی: پرگه دار، دارای پروانه (یا جواز یا گواهینامه و غیره)
حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق سایر معانی: منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند [حقوق] ذیحق، مشروع، قانونی، صحیح